بارى درست به خاطر دارم در سنه ١٣٩٠، هجریه قمریه که براى بار دوّم به بیت اللَه الحرام با دو نفر از پسران خود به جهت أداء مناسک حج مشرّف شده بودم؛ صبحگاهى پس از چند طواف مستحبّى، در گوشه اى از مسجد الحرام نشستیم؛ و به تماشا و زیارت بیت و کیفیت طواف مردم مشغول بودیم.
در این حال یکى از علماء سنّى مذهب آمده و با ما معانقه نمود؛ و پهلوى ما نشست و مى گفت: من از اهل سوریا و از شهر حَلَب هستم؛ و اسم من: عُمَرْ عادِلْ مَلَا حِفْجى است. و ما با او گرم تکلّم و صحبت شدیم.
در این حال به مناسبت آشنایى با او، یکى دیگر از علماى عامّه که مى گفت: از أئمّه جماعت مدینه است آمد؛ و سلام کرد و روبروى من نشست؛ و بعد کم کم جماعت کثیرى از اهل تسنّن آمدند و همه پهلوى ما نشستند؛ و تقریباً مجلسى تشکیل شد.
گفتم: مىدانیم که رسول اللَه در حِجَّة الوَداع در بالاى کوه صفا، براى مردم إعلان کرد که: از حالا تا روز قیامت، حجّ تبدیل به حجّ تمتّع شده است، براى کسانى که خانه و منزلشان در نزدیکى مسجد الحرام نیست. بدین معنى که از میقات که احرام مى بندند، باید به قصد عُمْره باشد؛ و پس از وارد شدن در مکه و أداء مناسک عمره، مُحِلّ شوند؛ و مى توانند در این صورت با زنان تمتّع کنند؛ و در مکه مى مانند تا براى أدآء مناسک حجّ و وقوف به عرفات و مَشعر، از خود مکه مُحْرِم مى شوند؛ و حجّ را بجاى مى آورند.
و به پیغمبر اعتراض کردند که چگونه ما براى أداى مناسک حجّ آمده ایم، و اینک در زیر درخت أراک جوان هاى ما بنشینند؛ و از موهاى سرشان قطرات آب غُسل جنابت بچکد؟!
رسول اللَه فرمود: من از جانب خودم نگفتم؛ اینک جبرائیل است که آمده؛ و این حکم را آورده است! و در این حال شَبَّک أَصَابِعَهُ انگشت هاى دو دست را رسول خدا در هم فرو برد؛ و فرمود: از حال تا روز قیامت اینطور حجّ و عمره در هم داخل شدند؛ و عمل واحدى گردیدند؛ و بنابراین هر کس از راه دور مى آید، باید عمره و حجّ را با هم انجام دهد؛ و بین آن دو عمل مُحِلّ گردد؛ این است حکم خدا.
گفتند: بلى همین طور است ولى عُمَر بنا بر مصالحى این را تغییر داد؛ یعنى مُتعه را برداشت؛ و دستور داد هر کس از میقات إحرام مى بندد، به قصد حجّ باشد؛ و بنابراین تا آخرین عمل حجّ، حقّ تمتّع و آمیزش با زنان را کسى ندارد.
گفتم: بگذریم از این که عُمَر این عمل را از روى مصلحتى طبق اندیشه خود انجام داد، فعلًا در این بحث وارد نمى شویم؛ ولى مى خواهم بگویم: آیا عمل عُمَر حجّت است؟ و ما تا روز قیامت باید از او پیروى کنیم؟!
عُمَر که مُسَلَّماً پیامبر نبوده است؛ و بر او وحى نازل نمى شده است. ما چگونه کلام پیغمبر رسول اللَه که بر او از جانب خدا وحى نازل مى شده؛ و جبرائیل به محضرش مى رسیده است، کنار بگذاریم، و به گفتار عمر عمل کنیم؟
عُمَر در زمان خود براى مردم خود گفتارى را گفت؛ آن گفتار به ما چه مربوط است؟!
آیا گفتار عُمَر بر گفتار رسول اللَه، و جبرائیل، و آیه قرآن مُقَدّم است؟! آیا عُمَر در حجّیت گفتار با رسول اللَه شریک است، که در صورت معارضه بین دو گفتار، کلام او را مثلًا مقدّم بداریم؟ یا آنکه گفتار او ناسخ کلام رسول اللَه است؟ و بالأخره تا یکى از این امور متحقّق نگردد؛ و به اثبات نرسد؛ ما که نمىتوانیم روى اندیشه شخصى و ذوق نفسانى، از حجّیت کلام رسول خدا رفع ید کنیم!
در اینجا این دو عالم سُنّى سکوت اختیار کردند؛ و هیچ پاسخى ندادند؛ مدّتى به سکوتِ محض مجلس مبدّل شد.
گفتگوى علامه طهرانی با برخى علماى اهل سنّت در مسجد الحرام
در این حال من رو کردم به شیخ عُمَر عَادِل که از أهل حَلَب بود، و بسیار چهره زیبائى داشت، و معلوم بود که سخنان مرا پذیرفته است؛ و گفتم: شما چرا به اینها نمى گوئید: دست از مزاحمت زوّار بردارند؟!
در دور قبر رسول اللَه، شُرْطه گماشته اند، کسى قبر مطهّر را نبوسد، این چه کارى است؟ زوّار از راه دور از نقاط مختلف دنیا با اشتیاق در تمام مدّت حیاتشان چه بسا یکبار مشرّف مى شوند؛ و مى خواهند اظهار محبّت کنند، رسول اللَه را ببوسند؛ دستشان از آن حضرت کوتاه است؛ دَرِ حَرَم را مى بوسند؛ ضریح را مى بوسند، گریه مى کنند یک دنیا عواطف دارند.
همین که مى خواهند ببوسند؛ ناگهان شُرْطه با شلّاق بر سر آنها مى زند: اى مشرک نبوس! این ضریح از آهن است؛ آهن بوسیدن ندارد! بوسیدن آهن شرک است؛ و آمِران به معروف هم تأیید مى کنند و مىگویند: این اعمال شرک است.